من توی کشوری زندگی میکنم که شوخ و شنگ ترین ؛
متنوع ترین و عجیب ترین دین دنیا رو داره ؛ منظورم
دین خیلی خیلی متنوع هندوئیسم است ....دین خسته
کننده ای نیست یک عالمه خدا و فک وفامیل خدایان هستنند
و تولد همشون هم جشن و شادی است ! بد مصب وقت
نداری غمگین بشی !! تا میایی یه کم افسرده بشی و تیپ
روشنفکری بگیری که میبینی صدای ساز و اوازشان
بلند شد ...چه خبر است؟؟ تولد خواهرزاده لرد گاناپاتی!
خلاصه بگم این هندیها با اینهمه تنوع دینی و
تنوع فیلمی و تنوع حیوان وقت غم خوردن
ندارند!
دیروز داشتم میرفتم کلاس که یکهویی صاحبخانه که
بهش میگویم آنتی بهم گفت که دارند میروند
یک سفر دو روزه
و حواسم به خونه باشد و گلهایشان را آب بدهم
.....خیلی تعجب کردم که دارند میروند جایی ! همیشه توی خونه هستنند
بعدش بدون اینکه سوال کنم گفت که دارند میروند
زیارت معبد نمیدونم چه چیزک که مخصوص
مجردهاست و به قول
خودمان بخت وا میکند!! پسر بیست و هشت ساله اشان
مجرد مانده و میخواهند دست به دامان این خدا بشوند تا متاهل
شود!! گفتم از من که گذشت تا بختم واشود اما این
خدا فقط مسئول همین امر خیر ازدواج است یا کارهای دیگری هم
میکند؟ یه کم ناراحت شد اما من به سرعت گندی که
زدم رو جمع کردم و موضوع را پیچاندم !!
دلم میخواست ازش بپرسم بین اینهمه خدا یه خدای
درست و حسابی ندارید که متخصص به راه آوردن آدمهای تخس
باشه ؟؟ خدایان هندو اینجوری که من میبینم هر
کدام تخصص جداگانه دارند مثل دکترها ! کاش یه خدای متخصص
راه سازی هم داشتنند تا من میتونستم دربست بشینم
توی معبدش تا نسخه مر اهم بپیچد !!
یعنی سرخوش تر از این هندیها و خدایانشان عمرا جایی روی کره زمین وجود داشته باشه !!
کیلومترها بروند تا از
یک خدا بخواهند ازدواج سر و سامان بدهد!!
خلاصه آنتی و شوهرش و پسرش که مثل مداد سیاه
میمونه رفتنند به زیارت خدا ...منهم به
زیارت ماه و ستاره و شب و
گلها و کتاب ها ....
در آرامش کامل همه برنامه هایی که داشتم رو
ادامه میدهم اما این آرامش کافی نیست یعنی
اونی که میخوام نیست این
آرامش از نوع
بیمه شده اش نیست تضمین نداره ....یعنی اگه یه روز یه نفر کاری بکنه که
احساساتم زخمی بشه این
آرامش هم کلاغ پر میشه ....دنبال این آرامش
نیستم ....چون تا اخر عمر نمیخوام این مدلی زندگی کنم ...زیادی ساده
زیادی آروم .....هرچند که لذت عجیبی دارد با
خودت در خلوت خودت مهربان باشی و طبیعت تنها چیزی باشد که
دلت بخواد و داشته باشی ....و دلت هیچی نخواد
....نمیدونم در این سرخوش آباد تا کی دوام میاورم احساس میکنم
دارم مثل هندیها میشوم ! بی خیال و بدقول !! فقط
مونده یه ساری بپیچم دورم و یه دمپایی بندازم سر پام و موهامو
ببافم و یک مشت النگوی رنگی هم به دست و خلاص !!
اما بعضی وقتها هم میشه که میبینم از هر چی ساری
و دمپایی و سگ و گاو و موتور سوار بدم میاد و دلم هوای
ایران رو میکنه و دوباره وقتی یادم میاد اگه
برم بازهم دلم گیر میکند توی ایران و برگشتن مشکل .....و همه
چیزهایی که به دست اورده ام میشود باد هوا
......
دوباره گیر میکنم توی دنیای بخر بخر و میشوم یک
مصرف کننده عزیز که تمام دغدغه اش چیذن
دکور خانه اش
است و دوباره هی باید بروم جلوی آینه که چی
بپوشم ؟ کجا بروم ؟ چی بخورم ؟ نه ! حوصله اش را ندارم
اینجا با تیشرت و یه شلوار نخی میشی یک مانکن
.....آینه هم ندارم ! بعضی وقتها ماهی یک بار هم سراغ اطو
نمیروم ......نیمی هندی نیمی ایرانی .....اما
فقط امیدم به رهایی است ....اگر بتونم
ذهنم را از ترس پاک کنم به
همه آن چیزی که میخواهم رسیده ام .....ترسهای مزخرفی
که ماحصل تربیت ابا و اجدادی است ....اینجا دور از همه
شاید بشود کم کم زنجیرها رو رها کنم ....شاید از
ته وجودم بتونم بگم گور پدر همه !! شاید یه روز درست زندگی
کنم ....ابله مقدس هنوز هم امیدوار است تا راه
سیذارتایی اش را پیدا کند ....چرا که نه ؟؟؟